هواللطیف. آن روز آمدم و به تو گفتم و از تو خواستم. با همان تسبیح سبز رنگم از تو خواستم و تو را صدا زدم به حق آرامش مسجدی که در آن بودم و خوب آمد و گفتی که خوب است کار خوبی ست . اما باور نکردند. گفتند نه! و این نه و نه ها ادامه داشت تا چند روز بعد و غروب 13 ام مهری که 13 را برایم پر از حس غریب رفتن کرد. خدایا تو بودی و شاهد بر همه چیز. بر تمام ذوق و شوقمان. و بر تمام دلهره هایی که داشتم. 89- ناسازگاری های خسته کننده!
88- خدایی هایت را محتاجم مهربان ترینم
87- سرنوشت نفرین شده ی من
تو ,خواستم ,روز ,ام ,تمام ,خدایا ,بر تمام ,از تو ,نه و ,تو خواستم ,حس غریب
درباره این سایت